ON MY OWN

ON MY OWN

و به نام گناه که ثابت میکند تو آدمی و او خدا

در سرآغازم برای به پایان رساندن راهی را که همه رفته اند من به خود باختم

در سرآغازم برای به پایان رساندن راهی را که همه رفته اند؛ من به خود باختم. آن زمان که دیدم من نیز همانم که دیگران به آن غبطه میخورند. پیمودن راهی را که همه رفته اند، چگونه میتواند در من چیزی دگر از دیگران بسازد؟ این پرسشیت ابدی از خودم. چه آن زمان در بلندای کوهی به قله یا شب میبازم و یا چه آن زمان که چون دیگران بنمایم رفتار و آکارهای خودم را. و یا چون آن زمان که مابین ایستادن و جنگیدن برای آنچه از آن خود میدانم تا آن کات و سات که نبرد را کاری حیوانی میدانم و تحمیل آن از جانب دیگری را بازیچه قرار داده شدنم بدانم. و در این غوغای سوالات که چون گداهای بیشماری از من مشغول سوال هستند برای سیر سر بر بالین بردن خود، این عمر کوتاه ابدی من است که سپری میشود و چون رهگذری بی تفاوت، ساده، بی صدا، آرام اما پیوسته میگذرد و با خود همه من را هم خواهد برد و من های دیگری را به من ارزانی میدارد. من های را که باز خود از من باز خواهد ستاند. سپری شدن همه آنچه که من به داده شده و حال بازستاندن آن از جانب خودم، که چون قوزی باشد بر قوزهای دیگر؛ بعد از هر ثانیه دیگر لبخند هایم را خشک و جای آن را به اخم و تخم های یک جوان پیرمرد میدهد؛ آیا فرایندی است طبیعی و یا این خود هستم که با جاهلیت در عدم پیرویم از خواندن و تعاریف ناتمامم از آنچه زندگی مینامم، آن را چون کاغذی مچاله شده در زباله دا تاریخ می اندارم؟

بر صدای موزیک در گوشم افزوده خواهد شد. اما هیچ گاه تفکراتم را به خواب نخواهد برد و گرچه برای فرار از این همه پرسشگر هرزه در بیر و هوشم به آن پناه میبرم اما همواره نوشتن را تنها با بودن همین نواهای بلند و گوشخراش لذت بخش است که به سرانجام میرسانم؛ تا بلکه در آخر این سیاهی و جاهلیت ابدی جوابی برای پرسش هایم پیدا کنم و چه بسا که هیچ گاه هم آن را نیابم و تنها چون سلیمان، برای اندی در برابر آن چه که در خود متوهمانه میبنم مغرور شوم و بخواهم همه جهان را سیر کنم معهاذا در آخر، در اوج خار و ذلالت تنها به یک نهنگ ببازم. گرچه گر جواب را هم یابم ممکن است تا به ابد جرعت به اختراع این فرانکشتاین در خودم را نیایم و چون سایرین من نیز زندگیم را در این ازدیاد بی پایان گوسفند و الاغان به چوپان ببازم و فریب نیرنگ سگان را خورم با این تفاوت که در انتها برای باز کردن چشمان بسته ای خواهم مرد که هنوز نمیداند در چه مزرعه بزرگی به اسارت ترس، از تجارب تازه در خود مغموم و کور از چشیدن لذتهای بی پایان و مقدس، چریدن و ریدن و کردن است.

1397/9/15

ساکو شجاعی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:


All About Me :)

خان و خادم دیدم و مخلوق خالق ندیدم.
خاتون و خواجه دیدم و خالق مخلوق ندیدم.
اما هرچه را که ندیدم در چشمان کور عالم دیدم.
......................................
بر احساس ضرب خورده ام و سوار بر جسم باکره ام
میتازم از این قیل و قال تنهایی به سوی بیابانی نمادین
که هرچند دخترانش از خاک اند و خار اما می ارزند به صد گلبرگ و رنگ دختران خزان
-Sako-

Join Us

Join us in YouTube Join us in Telegram

documentary

    مستند سرای هیمن


    مستند سرگذشت محمد اوراز